Desire knows no bounds |
Tuesday, August 12, 2014
روز عجیبیست برای خواندن خبر مرگ رابین ویلیامز. روز عجیبی بود برای خواندن مرگ ناخدا، افسردگی، رها کردن و رفتن. این فیلم، یک جایی یک روزی سرنوشت مرا تغییر داد. مرا نِشاند اینجایی که امروزم، بیشک. حالا انگار هنوز هم میتواند سرنوشتام را عوض کند.
××× ××× ×××
نوشتهاند سالها با الکلیسم جنگیده. با افسردگی.
مردی که برای من بیشتر از ناخدا، ناخدای منِ «انجمن شاعران مرده»، تمام این سالها کسی بوده که قلب ناآرام ویل هانتینگِ خوب را آرام کرده.
گیرم نقش بازی کزده و شغلش بوده، اما من و تو میدانیم که جز او، با آن چشمها و آن لبخند کسی نمیتوانست دکتر شان مگوایر باشد، جان کیتینگ باشد؛ مگر نه؟
حالا مردنش هم دارد میگوید بهم که آدم میتواند رها کند، رها شود بعد از سالها جنگیدن.
...
میداند یکی اینور دنیا چهقدر میتواند ممنونش باشد؟
خوش به حالش.
[+]
Labels: UnderlineD |
کارپه دیم