Desire knows no bounds |
Sunday, January 11, 2015 از اونجایی که کار دنیا اصولا برعکسه و به قول آقای وونهگات «آری رسم روزگار چنین است»، درست زمانی که خیال میکنی همهچیز مرتبه و همهچیز تحت کنترله و همهچیز داره طبق برنامه پیش میره، یههو میبینی حتا کنترل خودت هم دیگه دستت نیست و از اساس هیچ کاری، دقیقا هیچ کاری نمیتونی انجام بدی و دیگه کنترل هیچی دستت نیست، به همین سادگی. بعد؟ بعد فکر کن دنیا چه سخت میشه برای یه آدم وسواسی پرفکشنیست کنترلفریکی مث من. فکر کن همهچیز در فاصلهی نیممتریت ترکیده و تو قادر نیستی یه لیوانو جابهجا کنی. برای بدیهیترین نیازهات احتیاج به کمک یکی دیگه داری. سبد تخممرغا بود؟ کلا خودت تو سبدی! حالا نه که اونقدرام اوضاع وحشتناک باشهها، نه؛ اما آخه من هم فقط آیدا نیستم. زنهای درون مختلفی دارم که بسته به شرایط، گاهی یکیشون بولدتر از بقیه میشه. برههی حساس کنونی از قضا به طرز عجیبی برای آیدا زیاد بد نیست. آیدا دراز کشیده رو تخت و هیچ کار خاصی نمیکنه در زندگی، نمیتونه که بکنه، نسبتا خیالش راحته و لانگ دیستنس در جریان اموره. کارا رو تا جایی که بتونه هندل میکنه و اونایی رو هم که نمیتونه، نمیتونه. این رو پذیرفته، قلبا پذیرفته و لذا برخلاف پارسال، امسال آرومه. اوضاع برای مونیکای درونم اما وحشتناکه. خوابیدهم رو تخت، یه دسته لباس شستهشده دو سه روزه گوشهی اتاقه و من قادر نیستم تاشون کنم بذارم سر جاهاشون. لیوان خالی چاییم تا شب بغل تختم میمونه بیکه قادر باشم ببرم بذارمش تو آشپزخونه. پتوی پایین تخت یه هفتهست مرتب نشده. مدتهاست یه لیوان نوشیدنی رو تو زاویهی مناسب نتونستهم بخورم. بلی، مونیکای درون من چنین مشکلات پیشپاافتادهای داره و متاسفانهتر آدمیه که قادره با همین سطح از مشکلات احساس استیصال و ناتوانی کنه، به طور کامل. و شعر بگه حتا، در وصف ناتوانی کمرهای سیمانی. یه زن دیگه هم تو من هست اما، قد یه جزیرهی خیلی کوچیک به نسبت کل مساحت کرهی زمین، انگار یه کیسه صفرا باشه به نسبت کل بدن آیدا، که؟ که توضیحش سخته. که توجیه حضورش سخته حتا. اما هست. مثلا؟ مثلا من یه کمربند طبی مخصوص دیسک کمر خریدهم، با دست خودم و با تجویز پزشک. کمربنده رو خودم بستهم، با دست خودم طبعا، لذا فشاری که داره به کمرم میاره رو خودم تنطیم کردهم و میدونم این فشار طبیعی و حتا مفیده، میدونمتر هم که هیچ پارامتر خارجی تو این ماجرا دخیل نیست و دت ایز وات ایت ایز، اون جزیرهی درونم اما، تحت فشاره و احساس ناامنی داره، شدید، و؟ و دروغ چرا، علیرغم تمام بدیهیات و دانستهها و تئوریها و منطقها، به طور کامل روحیهشو از دست داده. به لحاظ روانی به شلهزرد دستپخت مامانم احتیاج دارم:| |
بعد بیام کنار ترت دراز بکشم بهت بگم از افق دیدنت چقدر خوبه و جذاب .