Desire knows no bounds |
Monday, June 6, 2016
آر یو لونسام، تونایت؟
در مواجهه با شهرهای جدید، به جز فرهنگ و اقلیم و جغرافیا، همسفر نقش مهمی تو اولین تجربهی آدم داره از شهر. که اصلا یکی از فاکتورهای به یادموندنی هر شهر واسه من، نه لزومن فیزیکِ اماکن توریستی و هتل و کافه و رستوران و الخ، که اون حال و هواییه که به واسطهی حضور همسفر/همسفرهام تو اون شهر تجربه کردهم. واسه همین هیچوقت نمیشه تعریف من از ورشو و پراگ، با تعریفم از استانبول و دوبی، با تعریفم از رم یا توکیو یکسان باشه. واسه همینهتر شاید، که چههمه دلم میخواد تو این دوره از زندگیم دوباره برم توکیو، کیوتو، و اوساکا طبعا.
خیلی وقتا آدما نمیفهمن من چرا دارم واسه فلان هتل یا فلان محله یا فلان بار میمیرم اینقد. نمیفهمن که هیچ ربط مستقیمی به ستاره و کلاس و کیفیت اون محل نداره راستش. برآیند کلی تجربهی من از اون محله که باعث موندگاریش میشه تو ذهنم. مث تجربهی شخصیم از تهران، که با تجربهی خیلی از دور و بریهام متفاوته. من تو هر شهری، گم میشم تو فضای شخصیای که خودم میسازم با آدم همسفرم. گاهی شاد و شلوغ، گاهی یواش و بیحرف، گاهی مدام پرسهزنی در سطح شهر و گاهی بیکه یک قدم دور شیم از استخر یا دریا. کتاب و دفترم که همرام باشن دیگه امنم، دیگه خودمو میزون میکنم با همسفرم. همهچیِ اون شهر میشه برآیند حالِ منِ باتو، چهبسا حالِ منِ بیتو. همون داستان کهنهی آخخخخ که چه فرق میکند تاریکی با تاریکی.
سپس؟ سپس اینکه یکی از بیواسطهترینها و عجیبترین تجربههای شهریم، هماینکْ ورشوئه. حال اولین مواجهه با اون گیت ورودی، با اون سالن محقر، با اون شهر و با اون اولین باری که پامو گذاشتم تو هتل قشنگمون تو اولدتاون و اولین باری که زدیم بیرون که شهرو ببینیم رو هرگز فراموش نخواهم کرد. یه شنبهی قشنگ آفتابی بود، یه پیرهن نخی کوتاه تنم بود و حال آلیس در سرزمین عجایب رو داشتم. سالهاست حال آلیس در سرزمین عجایب رو دارم و این بار لوکیشنام تبدیل شده بود به یه محلهی قدیمی آفتابی، با صدای آکاردئون و بستنی و عرق محلی و حال مخصوص اروپای شرقی. پراگ و رم خیلی رمانتیکتر به نظر میان. من اما؟ من اما ورشوی متواضع و بیادعا برام شده یه لجندری، یه جورایی رفته رو سکوی قهرمانی، حتا بالاتر از پراگ و استانبول و وین و رم.
میدونی؟ چیزهایی هست که تو نمیدانی. من اما علیرغم تمام گیجیها و ندونمکاریهام، حواسم هست بهشون و حواسمتر هست که چه همهی اینا رو مدیون توأم.
|
کاملاً موافقم باهات
حس و حالی که تجربه میکنی از هر مکانی، که آدم و آدمایی که باهاتن توی ساخنش بسیار نقش دارن، باعث میشه ته ذهنت براش یه برچسب داشته باشی.
برای من مونترآل الان اینجوریه :)
مونترآل؟ آره شهر خوشسانیه!