Desire knows no bounds |
Friday, May 1, 2020
دارم هوملند میبینم شبا، و متعجبم چرا تو این همه سال ندیده بودم. و دارم جزء از کل میخونم این روزا، و در شگفتم چرا اینهمه وقت نرفته بودم سراغش. به عنوان تنفس هم بوجک هورسمن میبینم و آخ که هر بار یاد تو میفتم.
|
من از اونایی هستم که قدیما وبلاگ مینوشت. کلا حضور مجازی برام نوشتنه. همچین نویسندهای نیستم ولی همیشه توی زندگیم نوشتم. الان مدتها بود که نمینوشتم ولی یه جایی از زندگیم قرار گرفتم که حس میکنم نوشتن از نون شب برام واجبتره (تازه مادر شدم و زندگیم پشت و رو شده). انگار اگر این روزهام رو ننویسم زندگیشون نکردم. انگار نبودم و هیچ کس نخواهد فهمید. در یک اقدام انتحاری برای خودم یک صفحه فیس بوک درست کردم چون با هویت و اکانت فیس بوک خودم راحت نبودم. وبلاگ هم که کسی نمیخونه. به خصوص آدرس جدید. همین دیگه! هنوز چیز خاصی توش نیست. ولی بعد با خودم فکر کردم به چند نفر تعداد کمی که از دنیا نوشتن و اینا هنوز باقی موندند پیام بدم. شاید هنوز حال داشته باشند هذیانات یک روح غریبه رو بخونند. برای همین بهت پیام میدم. اگر توی زندگیت وقتی و جایی برای این کارها هست به صفحهام بیا و من هم کم کم مینویسم ❤️ یا معرفی کن اگر کسی را میشناسی که هنوز به خوندن و نوشتن آدمهای معمولی ( و نه یک نویسنده) علاقه داشته باشه.
مرسی..
https://www.facebook.com/%D9%85%D9%86%D9%8D-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%87%D8%A7-109121327447446
دیدهم اتفاقا.