Desire knows no bounds |
Saturday, August 9, 2025 میم میگه حالا قیافهت چرا اینجوریه؟ گریه کردی؟ میگم چون فلان. میاد سؤال بپرسه، که میگم نمیخوام راجع بهش حرف بزنم. میگم این روزا فقط احتیاج دارم که یا عاشق شم، یا یه کار از صبح تا شب داشته باشم که مغزمو درگیر کنه. که بهش فکر نکنم. میم میگه تو؟ عاشقی؟؟ برو سراغ کار صبح تا شب به نظرم. میگم وا، فلانی و فلانی چی بودن پس؟ میگه اونا رو خیلی دوست داشتی، عاشق ولی نبودی. اصولاً من هیچوقت ندیدم تو عاشق باشی. تو عاشق تصویر خودت تو عاشقیای. میگه تو رابطه هم همینی. هیچوقت گاردت رو برای پارتنرت هم حتی کامل باز نمیکنی. فقط یه تصویر میسازی از خودت تو رابطه. ولی همیشه یه مرز نادیدهای داری که نمیذاری کسی ازش رد شه بیاد جلو، بیاد پیشت. چندتا شات که میگذره واسهش ماجرای جدیدمو تعریف میکنم. میگه بیا، اینم شاهد حرفام. این شیفتگیای که داری ازش حرف میزنی بخش بزرگیش در مورد حس خودته نسبت به اون آدم، نه خود اون آدم. حتی من مطمئن نیستم این آدمه اصولاً وجود خارجی داشته باشه. میگم نه، نمیفهمی. الان چون رو تکیلام نمیتونم منظورمو دقیق بهت بفهمونم. نمیتونم تبیین کنم خودمو. میگه تکیلا دازنت لای هانی. میگه تو اتفاقاً رو تکیلا از هر حالتیت صریحتر و شفافتر و بیپرواتری. واسه همینه سعی میکنی فرداش هیچی یادت نیاد. چون نمیخوای خود بیپردهت رو به روی خودت بیاری دیگه. من؟ من از بحث خارج میشم و یه دور دیگه شاتها رو پر میکنم. |
تو مکالمهی حضوری، وقتی نگاه داره و لبخند داره و میمیک صورت، وقتی حالت نشستنش سر صبره و نگاهش ثابت و مستقیم، تو تمام اینا یه چیزی هست که منو علیرغم خودم مسحور میکنه. مسحور واژهی دقیقش نیست. تمام این خردهرفتارها هموناییه که برای من اولینهاست. که پروانههای ته دلم همونجا که جمع شدهن بالبال میزنن و تنم رو غلیانشون در بر میگیره. اینکه بعد از اینهمه سال، بعد از اینهمه قصه بعد از اینهمه بازی، کسی هست که اینجور، هربار شگفتزدهم میکنه. براهنی درون منو فعال میکنه رفتارش. حرفهاش نه، رفتار بدنش. ببار ورنه دیر میشود دیر |
گفت من اگه با کسی باشم، دیگه فقط با همونم. این جملهش به مذاق منی که زیاد هم مونوگام نیستم حتی، خیلی سکسی و جذاب اومد. یهجوری که آدم دلش میخواد این «فقط با همون بودن» رو امتحان کنه، علیرغم خودش. |