Desire knows no bounds |
Friday, June 26, 2015
"Once you've accepted your flaws, no one can use them against you."
"Fear cuts deeper than swords." "Never forget what you are, for surely the world will not. Make it your strength. Then it can never be your weakness. Armour yourself in it, and it will never be used to hurt you."
"You will find little joy in your command, but with luck you will the strength to do what needs to be done. Kill the boy Jon Snow. Winter is almost upon us. Kill the boy, and let the man be born."
Labels: UnderlineD |
بعد از مدتها یه مقالهی خوب خوندم.
بخشی از متن: ... دریدا برای تأکید بر بحث نوشتار و کارکردِ متناقضِ آن در مواجههی با خاطره و ثبتِ آن، به داستانِ یکی از خدایان در «فایدروس» (۷) به نام «ثث» (۸) اشاره میکند که نوشتار را به عنوان دارو (۹)، به شاه «ثاموس» (۱۰) اهدا میکند. شاه این هدیه را رد میکند و آن را عاملی برای فراموشی میخواند؛ این نه علاجی برای خاطره، که تنها برای یادآوری است. فارماکُن هم دارو است و هم سم. عکاسی، یا نوشتار نور (۱۱) بیشباهت به فارماکُن نیست؛ عکاسی کنشی است برای ایجادِ متنی تصویری؛ مجموعهای از نقوشْ در دستور زبانی تابعِ پرسپکتیو. از این رو، آنچه در این نوشته مطالعه میکنم نه معانیِ عکسها، که کنشِ عکاسانه و عمل عکس گرفتن است. همانگونه که دریدا در خوانشاش از داستانِ نقل شده در فایدروس روشن کرده است، فارماکُن (نوشتن/عکس گرفتن) نمایشی از تضادها را میآفریند – تضادهایی که بدونِ آنها نه نوشتن و نه هیچ کنش دیگری امکان نخواهد یافت: درمان/سمّ، یادآوری/فراموش کردن. وفقِ نظر وی، این بدین معناست که فارماکُن (نوشتن/عکس گرفتن) به بازی آمدنِ تضادها را میسّر میسازد بی آن که خود به طور کامل توسط آنها در بر گرفته شود، بی آن که توسطِ مفاهیمی که خطوطِ محیطی آن را ترسیم میکند، تحلیل برده شود (۱۲). عکاسیکردن از ابژهی میرا، از ابژهی گریزان، فراموش کردن و به یاد آوردنِ آن به طورِ توأمان است. ما از امیالمان، از آرزوهایمان عکس میگیریم – در اینجا عمدتاً، این آرزوها یا در حال از دست رفتناند و یا هنرمندان بر از دست رفتنِ ناگزیر آنها واقفاند – عکس میگیریم تا آنها را زنده نگه داریم. اما آراکی یک بار گفته است که هر عملِ عکاسانهای به قتل رساندن است. عکس میگیریم تا به یادمان بسپاریم، اما به محضِ آن که عکس میگیریم برای از یاد بردن آمادهتر میشویم. عکسْ تبدیل به یادآوریْ کنندهای میشود که ما را به خاطرهی دایمیِ عدمِ امکانِ محافظت از ابژهی میلمان در برابرِ محو شدن، در برابرِ مرگ، رهنمون میسازد. ... در این آگاهی است که میتوانیم فقدانِ «دیگری» را نیز پیشبینی کنیم؛ مرگ نارسیده، اما گریزناپذیرِ ابژهی میلمان را، که از بیماری در رنج است. تلاش میکنیم غنایمی فراوان را از آخرین لحظههای حضورِ ابژهی میلمان به چنگ آوریم، پیش از آنکه او را در نبردی نابرابر به دستِ نیستی بسپاریم. عکاسیْ ابزاری را برایمان فراهم میکند تا از مسیرِ آن تحمل کنیم و به یاد بیاوریم، بپذیریم و یا انکار کنیم. در میانِ آثار هنرمندان این نوشته میتوانیم کنشی تقابلی و انکارگر را در آثارِ آراکی جست و جو کنیم و یا تلاشی برای تحمل و بردباری را در عکسهای «اَنی لیبوویتز» (۱۸) از معشوقاش «سوزان سانتگ» (۱۹) پیدا کنیم که تصویری از ریاضتی دردمندانه برای پذیرفتِن فقدانِ معشوق را نشان میدهد. ... مطلب کامل [+] Labels: UnderlineD |
Monday, June 22, 2015 پرواز هم جز بال آسمان میخواهد قدسی قاضی Labels: UnderlineD |
Sunday, June 21, 2015
معمولا صبورم.
تا کارد به استخونم نرسه مدارا میکنم.
کارد که به استخونم برسه اما، دیگه گزینهی UNDO ندارم.
نام بعضی نفرات
کاسهی صبرم را
سخت میلرزانَد!
|
Saturday, June 20, 2015 داشتم فكر مىكردم كجاها قرار است بروم و چى بردارم و چى بپوشم... يك شوميز سفيد و يك دامن مشكى و يك تى شرت مشكى و يك پيراهن شل و يواش مشكى... بلك ايز ماى نيو رِد، اين روزها... يكى از نانسنسترين سفرهاى زندگىام را دارم مىروم به زعم خودم... فاگى آل اراوند...
از آن وقتهاست كه با كله شيرجه زدهام توى يك تونلى كه نمىدانم تهش كجاست. ديشب بزرگترين قورباغهى زندگىام را قورت دادم و واقعىترين حس كارى زندگىام را داشتم توى اين چند سال اخير. قورباغههه آنقدرها هم ترس نداشت. اين سفر ترس دارد اما. دارم مىروم قاطى بازى بزرگان، بىكه قواعدشان را بلد باشم. با تكقاعدهى خودم دارم مىروم: غريزه.
Labels: InstaBlog |
Tuesday, June 16, 2015 "It takes courage to push yourself to places you have never been before... to test yout limits... to break through barriers. And the day came when the risk it took to stay tight inside the bud was more painful than the risk it took to blossum."― Anaïs Nin Labels: UnderlineD |
"marvelous lies" The third volume of Nin's provocative and provoking uncensored diaries, published in 1996, finds our madly scribbling femme fatale in New York, where she's gone to get away from her doggedly loyal husband and from adored lover Henry Miller and indulge her fancy for analyst Otto Rank. Once again, Nin is blithely honest about her profound dishonesty, admitting that she loves telling "marvelous lies" to the men who desire her. Labels: UnderlineD |
We don't see things as they are, we see things as we are. -Anaïs Nin Labels: UnderlineD |
رو هوام. نشستهم به خوندن اخبار آرت بازل. هنوز پاراگراف سومم. دلم یه جای دیگهست. تپش قلب دارم و تنم گُر گرفته. عین علائم عاشقی. صبح زنگ زدم هانس دو تا پای سفارش دادم. پای زردآلو و پای تمشک. یکی توی مغزم میگفت فکر نکن. گوش نده. فکر نکن. هر چی میلِ نخونده داشتم جواب دادم. رو هوام. رفتم تو فولدر میوزیک، گشتم یه فولدر قدیمی رو پیدا کردم. «غم خوب». موزیکا رو پلی کردم. یه فولدر موزیک ایرانی، نامجو و پالتطور، مال وقتایی که های بودیم و مست مرغوب بودیم و «دو نینی چشات خیسه»گوشکنان، نصف شب راه میفتادیم میرفتیم رشت که کباب میدون شهرداریو بزنیم برسیم بخوابیم تا عصر، تا بازار و ماهی سفید سرخکرده و سبزیپلو و سیرترشی مفصل. تا حال خوب. رو هوام. صدای موزیک تا ته بلنده. قلبم یه جوری میزنه که انگار عاشقم. اسمس داده شب بیا اینجا، یه فیلم خوبِ غیر صامت هم بیار. دفهی آخر موبیوس کیمکیدوک رو دیده بودیم و نفسمون بریده بود و بیکه مکث، نشسته بودیم به تماشای اسپرینگ، سامر، فال، وینتر اند اسپرینگ و نفسمون باز نشده بود و پیچیده بودیم به هم. رو هوام. بیتهای موزیک تو ذهنم تجزیه میشن و مث عدس از بین انگشتام میریزن پایین. این انگشترهرو خیلی دوست دارم. مث اون روپوش مشکی کوتاههی سال هشتاد و سه، دستمش که میکنم حالم خوب میشه. یه روز جمعهی ماه پیش از گالری آریانا خریدمش. با نوید بودیم و بیژن. رفته بودیم گالریگردی و شب غذای لبنانی و الخ. رو هوام. رو هوام و منتظرم. ازون منتظرای عاشقطور، هیجده ساله از تهران. دارم میام پایین... |
خانم دالووی با خود گفت «بشینم امروز صبح علف بکشم شاید سرچشمه ی خلاقیتام برگشت.»
شکوه علفزار
Labels: las comillas |
نامهی خارجه
عباس عزیزم
سلام
مدتیست که از نوشتن دو جملهی روان و بیدستانداز عاجزم. برای منی که نوشتن طبیعیترین کار دنیا بود، حالا نوشتن شده سختترین کار دنیا. نوشتههایم بیشتر به ترجمههای گوگلترنسلیتور میمانَد. دریغ از دو کلمه سنس آو هیومر و خلاقیت. مدتیست هم که سنسورهایم از کار افتادهاند و نسبت به محرکهای بیرونی واکنش خاصی ندارم. فوقش کمی بخارم. چه کنم؟
برگردان آزاد از «چهل نامهی کوتاه به عباس» Labels: las comillas |
نامهی وارده ... توی متن ِ دیالکتیک تنهایی ، پاز یک نقل قولی از سیمون دوبوار آورده بود که : " زن ، بت است ، الهه هست، مادر ست اما هر چه هست هرگز خودش نیست ..." بعد من آدم مصداق ها هستم. هر چه میخانم می گردم تا با مصداق بتوانم درک ش کنم هر بار خوب ( به وسع و قدر فهمم) نگاه کردم دیدم چه در این جمله می گنجی کجاها و برای چه کسانی "بت" بودی ، کجا الهه و کجا مادر اما صبر کن. چیزی که جالب تر و عجیب تر می نماید اینست که خودت هرگز نخاستی در این جمله بگنجی یعنی هر بار دیدم که چه تلاشی میکنی که "خودت" باشی چه جنگ و چه واویلایی در تو هست که علیرغم همه چیز "خودت" باشی که اگر پای بعضی چیزها هم امضا نزدی همه بدانیم و بفهمیم که این هم اثر ِ آیداست عین این آرتیست ها که سبک و سیاق شان جوری یکتا می شود که خودش میشود امضای اثر ... گفتنی ها کم نیست رفیق جان چراغدار ِ همه ی این سال هایم |
Friday, June 12, 2015 آن شب تا صبح خندیده بودیم. From "Ice" Series, Ali&Ramyar, 2011 #iran #election Sent from my mobile Labels: InstaBlog |
Friday, June 5, 2015
دلم مىخواد دو هفته برم "آلاچته"، بىكه هتل. يه ويلا بگيريم، لب دريا، شيشتايى. اينترنت هم نداشت نداشت. دو هفته با صندل و پيرهن گلدار ركابى و كلاه حصيرى، آشپزى كنيم و توى ده راه بريم و شنا كنيم و بگيم و بخنديم و شبا تو كافه هاى سر-باز مست كنيم و صبحا قبل از صبونه پابرهنه بريم تو آب. دريم؟ دريم نوز نو باوندز.
Labels: InstaBlog |