Desire knows no bounds




Monday, February 22, 2021

کاش تو سوئیس زندگی می‌کردم.
..
  



Thursday, February 18, 2021



لذت چرخیدن تو بوکینگ دات کام و تریپ ادوایزر یادم رفته بود. حتا اگه وصف‌العیش باشه، واسه من سه/چهارم عیشه.
..
  






بدترین دعواها به بهترین آشتی‌ها ختم می‌شه. 
چنین گفت خارپشت
..
  



Wednesday, February 17, 2021



در بدترین حال خلقی‌م به سر می‌برم و دارم رابطه‌مو‌ دستی‌دستی نابود می‌کنم. بحث حق داشتن یا نداشتنم نیست، آستانه‌ی تحملم در پایین‌ترین حد ممکنه و دارم جفت‌مونو می‌خراشم. از دست خودم خسته‌م و ناامیدم و داغونم.

از اونام که فکر می‌کنم اگه بحث به جاهایی رسید که یه سری حرفای نازیبا زده بشه، دیگه هیچ‌وقت نمی‌تونم اون لکه رو از بین ببرم یا اون شکستگی رو ترمیم کنم. می‌دونم همیشه و برای همه این‌جور چیزا پیش میاد، اما قلبم مچاله می‌شه ازین‌که پارتنرم هر رفتار منو سوء تعبیر می‌کنه، قلبش می‌شکنه، نمی‌تونم براش ترجمه کنم که هرگز نمی‌خوام آزارش بدم و داره منو بد تفسیر می‌کنه، و هی از این‌که دارم ناخواسته و صرفاً سوء تفاهمی که در رویکرد و بیان جهان‌بینی‌مون داریم دارم هی قلبشو می‌شکنم هی قلبشو می‌شکنم هی قلبشو می‌شکنم.
تمام ناامیدی‌م هم ازینه که دیگه نمی‌تونم این چند ماه پرفشار و پر تنش رو از خاطرمون پاک کنم.
پر از خشم و غم و تلخی و تنهایی‌ام. 
..
  



Wednesday, February 10, 2021


این ماگ و باقی فنجان‌هایش را یک روز سرد زمستانی خریدم. یک روز آفتابی اما سرد زمستانی. وقت خریدن‌شان فکر کرده بودم دفعه‌ی بعد سپیده و نسترن و نادیا که آمدند، می‌نشینیم توی تراس، زیر آفتاب، چای می‌نوشیم با کوکی‌‌های کره‌ای سحر و پای سیب. سه‌شنبه‌ها که آمد اما، دیگر نشد بشینیم‌ دور هم، توی تراس. دل و دماغش را نداشتم. نداشتیم. ماگ‌ها و فنجان‌ها را چیدم توی یکی از طبقات چوبی؛ و کم‌کم یادم رفت‌شان.
(عجیب است، با پرت‌شدن به ۲۸ سال پیش چه رقیق شده‌ام. شاید چون خاطراتی که این‌همه سال انکارشان کرده بودم، حالا واقعی شده بودند. آمده بودند جایی همین حوالی، و؟ و هیچ کدامشان ساخته‌ی ذهن من نبودند. واقعی واقعی واقعی.)
امروز که جعبه‌ی کوکی‌های تازه و خوش‌بویی که عاطفه به دستم رسانده بود را باز کردم، یاد فنجان‌ها افتادم. امروز هم یک روز آفتابی زمستان است. اندکی آفتاب را نگه داشته‌ام گوشه‌ای از قلبم و به دوشنبه‌ای فکر می‌کنم که فردایش سه‌شنبه‌ها شروع شده بود.
بیا رمانتیک نباشیم. زندگی همین است که هست. یک وقت‌هایی قبل از خوردن چای و کوکیْ جهانت خاکستری‌ست. بعد از خوردن چای و کوکی هم جهان دوباره خاکستری می‌شود. گاهی اما وقتی با یک فنجان چای داغ، با کوکی‌های شکلاتی، با قدری آسمان، قدری درخت و قدری آفتاب، همان چند دقیقهْ زندگی با هر چه در آن است دلپذیر می‌شود. قدری آفتاب گوشه‌ای از دلت جمع می‌شود؛ چند دقیقه‌ی کوتاه.



..
  



Thursday, February 4, 2021

داشتم درفت‌ها رو یکی یکی نگاه می‌کردم که پاک کنم. 

داشتم درفت‌ها رو یکی یکی نگاه می‌کردم که پاک کنم. بیشترش حرف نگفتنی‌ای نبود. فقط داستان نیمه‌کاره‌ای از یک روز، یا یک اتفاق بود که وسط روایت، معلق و نصفه مونده بود. مثل وقتی تو یه جمع شلوغ می‌خوای چیزی تعریف کنی، میگی منم یه بار… و بعد ادامه نمیدی چون هیشکی متوجه‌ت نشده، هیشکی به حرفت گوش نمی‌داده.





Sent from my iPhone
..
  




از چهل سالگی‌ها 

تقریبن تمام رابطه‌های اطرافم دچار بحران میان ازدواج سالی‌اند. آمدم بنویسم میان‌سالی، دیدم آن یک اتفاق یک‌نفره است، اما میان-ازدواج-سالی یک اتفاق دونفره برای میان‌سالگی ازدواج است. تقریبن بی‌شک و تردید (چه غلط‌ها) اطمینان دارم که آن‌هایی هم که من نمی‌شناسم یا آن‌قدر نزدیک نیستم که از بحران‌شان بدانم یا بفهمم هم همین بحران را دارند. بازتر که بخواهم بکنم، منظورم رابطه‌هاییست که از دهه‌ی بیست و سی سالگی آدم‌ها گذشته، هیجانات فرو نشسته و به زعم من تحمل‌ها و امیدواری‌ها و ایده‌آلیسم‌های سراب‌طور هم به انتها رسیده و ناگهان واقعی بودن ملالت‌آوری زندگی نه تنها یک‌نفره‌اش، که خصوصن دو نفره اش خورده توی صورت آدم‌ها. این طور می‌فهمم که همین حدود ۴۰ سالگیست که این سیلی برای آن‌هایی که کم و بیش چشمِ بازتر یا منعطف‌تری در نگاه به زندگی دارند به صورت‌شان اصابت می‌کند. حواسم هست که چه قلدرانه (شما بخوان حتا دگمانه) دارم دسته بندی می‌کنم، اما اجازه بدهید یکی از عوارض این دهه‌ی چهل هم پر رو شدن در بعضی قضاوت ها باشد. 

رابطه‌هایی که ازشان خبر دارم همه توی دست‌اندازند. بعضی در حد چاله‌چوله بعضی هم چاه و برخی سرعت‌گیر را ندیده‌اند و الان ماشین‌شان توی هوای معلق است تا ببینیم که چطور به زمین بر می‌گردد. روی چهار چرخ یا شاید سقف. خیلی‌ها البته دارند امیدواری بیست و سی سالگی‌شان را هنوز حمل می‌کنند و تحمل می‌کنند و مدیریت می‌کنند و به فکر/جرات اقدام هم نیستند و یحتمل این‌ها می‌توانند کاندیداهایی باشند برای هیچ کار نکردن تا آخر تا برسند به لَختی اواخر میان‌سالی و شاید بشوند مدلی از رابطه‌های قدیمی‌ترِ عادت‌مدار. اما ذهنم را بیشتر آن‌هایی مشغول کرده‌اند که دارند پیله پاره می‌کنند. من از آن‌جایی که هیچ‌وقت توی پیله به آن مفهوم کلاسیک‌ش جا نشدم (افتخار است؟ هنوز نمی دانم)، جای قبلی این آدم‌ها را دقیق نمی‌فهمم. تجربه کرده‌ام اما نمی‌دانم این که ۱۵ سال در یک رابطه باشی و دست از پا خطا نکرده باشی و حالا احساس خفگی کنی و ببینی که هوا برای تنفس کافی نیست دقیقن چه حالی ممکن است داشته باشد. چطور ممکن است آدم بخواهد همه چیز را بدرد و بدرد و بدرد. در عین حال شهامت به‌هم زدن این چهار دیواری‌ای که هزاران روز و شب را در آن با یکی سپری کرده‌ای خیلی شهامت بزرگیست. خیلی کار بزرگیست. 

طبعن خیلی‌ها که همین کار را هم می‌کنند و کرده‌اند و به هم زده‌اند (جدا شده‌اند) و دردش را کشیده‌اند، اما باز نگاهم الان به آن‌هاییست که دنبال راه حل‌های میانه‌اند و بازسازی دلشان می‌خواهد و ترمیم. باز کردن پنجره در دیواری که هزار سال است کاغذ دیواری بوده یا پارکت کردن کفی که از ازل سنگ‌فرش بوده. روان‌شناس‌هایی گاهی به من توصیه می‌کردند که پدر و مادرها را از جایی به بعد وادار به اساس‌کشی یا تغییر خانه نکنید چون تحملش را ندارند و ممکن است افسردگی‌های حاد یا تنش‌های جدی عصبی ببینند. حس می‌کنم این هم شبیه همان است. روتینی آن‌چنان محکم را به هم زدن. اوه. 

بعد بر می‌گردم نگاه می‌کنم که خب بعضی‌ها هم کردند و شد. صادق که باشم مثال موفق زیاد ندارم جلوی چشمم چون این کار شبیه کوبیدن یک نفر در مثلن ۴۰ سالگی و از اول ساختنش است اما می‌بینم که کردند و شد. ورژن سخت‌ترش وقتی‌ست که یکی از دو نفر قائل به تحمل و ادامه و همان رفتار محکم مدارِ خشکِ جوانی‌ست ولی نفر مقابل می‌خواهد بزند بیرون. این احتمالن همان ورژنی‌ست که گاهی منجر به از هم پاشیدن می‌شود.  اما خلاصه کنم. امامان من (خدا به دور) همان‌هایی هستند که کردند و شد. دوباره چیدند (حالا هر طور چیدمانی که به واقع راه های رسیدن به خدای محتمل هزاران است) ولی توانستند که بچینند و شد. حتا اگر برای چند سالی شد، باز هم شد. الان که بزرگ شده‌ام، این یکی از الگوهای موفق رابطه است برایم، چون شخصن همان آدمی هستم که بدون رابطه می‌میرد. چه کسی نمی‌میرد؟



Sent from my iPhone
..
  



Monday, February 1, 2021

 تو بخش جا نیست، مریضو آورده بودن موقت تو آی سی یو. همراهاش پشت در پا به پا می‌شدن که برن. پرستار اومد بیرون ازش پرسیدن ما بریم؟ گفت بذارین ببینم بیمارتون چیزی لازم نداره؟ رفت برگشت گفت دستمال کاغذی دارین؟ خانومه یه جعبه دستمال کاغذی درآورد از ساکش داد به پرستاره. پرستاره داشت برمی‌گشت تو آی سی یو که خانومه صداش کرد گفت راستی دندوناش. یه کیسه فریزر از تو ساکش درآورد که توش یه جفت دندون مصنوعی بود. داد دست پرستاره. بعدش دکمه‌ی آسانسورو زد.

..
  




توی آی سی یو، پای اون مونیتوری که به ونتیلیتور وصله، توی همون سکوت اجباری و زیر اون نور سفید-آبی کذایی، همون‌جا آخر دنیاست.

..
  




دیشب دوباره سکته کرده و احیاش کرده‌ن. ریه و قلبش دیگه نمی‌کشه و نفسش به ونتیلیتور وصله. 
بابام اما پای تلفن می‌گه دعا کن حالش خوب شه دوباره برگرده خونه یه کم دیگه خدمت‌شو کنیم، پرستاری‌شو کنیم.
مامان‌بزرگ ۹۸ سالشه. اون «یه کم» دیگه‌ای که بابا می‌گه قلبمو مچاله می‌کنه.
..
  


Archive:
February 2002  March 2002  April 2002  May 2002  June 2002  July 2002  August 2002  September 2002  October 2002  November 2002  December 2002  January 2003  February 2003  March 2003  April 2003  May 2003  June 2003  July 2003  August 2003  September 2003  October 2003  November 2003  December 2003  January 2004  February 2004  March 2004  April 2004  May 2004  June 2004  July 2004  August 2004  September 2004  October 2004  November 2004  December 2004  January 2005  February 2005  March 2005  April 2005  May 2005  June 2005  July 2005  August 2005  September 2005  October 2005  November 2005  December 2005  January 2006  February 2006  March 2006  April 2006  May 2006  June 2006  July 2006  August 2006  September 2006  October 2006  November 2006  December 2006  January 2007  February 2007  March 2007  April 2007  May 2007  June 2007  July 2007  August 2007  September 2007  October 2007  November 2007  December 2007  January 2008  February 2008  March 2008  April 2008  May 2008  June 2008  July 2008  August 2008  September 2008  October 2008  November 2008  December 2008  January 2009  February 2009  March 2009  April 2009  May 2009  June 2009  July 2009  August 2009  September 2009  October 2009  November 2009  December 2009  January 2010  February 2010  March 2010  April 2010  May 2010  June 2010  July 2010  August 2010  September 2010  October 2010  November 2010  December 2010  January 2011  February 2011  March 2011  April 2011  May 2011  June 2011  July 2011  August 2011  September 2011  October 2011  November 2011  December 2011  January 2012  February 2012  March 2012  April 2012  May 2012  June 2012  July 2012  August 2012  September 2012  October 2012  November 2012  December 2012  January 2013  February 2013  March 2013  April 2013  May 2013  June 2013  July 2013  August 2013  September 2013  October 2013  November 2013  December 2013  January 2014  February 2014  March 2014  April 2014  May 2014  June 2014  July 2014  August 2014  September 2014  October 2014  November 2014  December 2014  January 2015  February 2015  March 2015  April 2015  May 2015  June 2015  July 2015  August 2015  September 2015  October 2015  November 2015  December 2015  January 2016  February 2016  March 2016  April 2016  May 2016  June 2016  July 2016  August 2016  September 2016  October 2016  November 2016  December 2016  January 2017  February 2017  March 2017  April 2017  May 2017  June 2017  July 2017  August 2017  September 2017  October 2017  November 2017  December 2017  January 2018  February 2018  March 2018  April 2018  May 2018  June 2018  July 2018  August 2018  September 2018  October 2018  November 2018  December 2018  January 2019  February 2019  March 2019  April 2019  May 2019  June 2019  July 2019  August 2019  September 2019  October 2019  November 2019  December 2019  February 2020  March 2020  April 2020  May 2020  June 2020  July 2020  August 2020  September 2020  October 2020  November 2020  December 2020  January 2021  February 2021  March 2021  April 2021  May 2021  June 2021  July 2021  August 2021  September 2021  October 2021  November 2021  December 2021  January 2022  February 2022  March 2022  April 2022  May 2022  July 2022  August 2022  September 2022  June 2024  July 2024  August 2024  October 2024  May 2025  August 2025  September 2025